عکس لازانیا
zeinab
۱۴
۳۸۱

لازانیا

۲۸ تیر ۰۱
مثلاً خواستم روش ابداع کنم😑 باز شد چند تاش از بغل
ولی بگذریم مهم مزه است که خوشمزه بود😂

'بسم‌رب‌مہدےزهرا ۜ ..♥️🌱'
#رویای_من
#فصل_دوم
#پارت_98
ماهان به سمت ارمیا رفت...چسب دهنش رو کند و رو بهش گفت: دو تا راه داری...یا عین آدم جای اون بی‌صاحاب رو به ما بگی و هر دوتون جون سالم به در ببرید، یا سکوت کنی و بازم مقاومت کنی که دیگه اون موقع هیچکدومتون زنده از اینجا بیرون نمیرید...انتخاب رو به خودت میسپارم
و بعد رو به کیان گفت: ببرشون بالا
کیان با بی‌رحمی مارو به بالا برد و دست و پامونو بست.
ارمیا با حرص سرش رو به دیوار کوبید و با داد گفت: رفیق من یه ساله مُرده و من الان باید بفهمم، اونم از زبون این مرتیکه احمق...چرا!! زینب چرا به من چیزی نگفتی!!
با صدایی که از شدت بغض می‌لرزید گفتم: به خدا نمی‌خواستم ناراحتت کنم...دلم نمی‌خواست تو این موقعیت حالت بدتر بشه
_برام بگو...بگو چجوری رفت...بگو اینکه کمیل تو رویای توعه یعنی چی!!!!
_باشه باشه عصبانی نشو توضیح میدم همه چی رو..
چند وقت بعد از عقد امیرعلی و سارا، کمیل از من خواستگاری کرد...منم بهش جواب مثبت دادم...برامون صیغه محرمیت خوندن تا راحت تر باشیم...قرار عقد رو تعیین کردیم...شب قبل از مراسم عقدمون، من کلاس جبرانی داشتم تو دانشگاه...وقتی از دانشگاه بیرون اومدم، دیدم بسیج اون طرف خیابون رو بسته و گشت داره...کمیل هم بین‌شون بود...منو دیده بود و اومد پیشم...احوالپرسی کرد و رفت...یک دقیقه نشده بود که یه ماشین با سرعت اومد و بهشون تیراندازی کرد...کمیل دوتا تیر خورد...یکی به کتفش و یکی به پهلوش...بعد هم ماشین با سرعت باهاش تصادف کرد...دکترها نتونستن کاری براش بکنن..
روز عقدمون شد مراسم خاکسپاری کمیل...ارمیا خیلی سخت بود...من اون لحظه کنارش بودم...خیلی سخته که عزیزترین افراد زندگیت جلوت نفس آخر رو بکشن و جون بدن..
میدونی یه چیزی خیلی ناراحتم می‌کنه...اونشب کمیل به من گفت میخوای برسونمت خونه، اما من قبول نکردم و گفتم امیررضا داره میاد دنبالم...بعد از اون قضیه هزار بار خودم رو لعنت میکردم که ای کاش میگفتم منو برسونه...ای کاش بیشتر باهاش صحبت میکردم و نمی‌ذاشتم بره
_وقتی تقدیرش این بوده که تو نمیتونستی عوضش کنی...کمیل لایق شهادت بود...خوش به سعادتش
ارمیا با هر کلمه‌ای که میگفتم، مثل ابر بهار اشک میریخت...چشم‌هاش کاسه خون بود...حالش اصلا خوب نبود..
صبر کردم کمی آروم بشه و بعد ازش بپرسم که میخواد که تصمیمی بگیره..
_ارمیا میخوای چیکار کنی!! راه اول رو انتخاب میکنی یا دوم رو!!
_تو بدجور دو راهی گیر کردم...از طرفی جون بیست تا آدم بیگناه و از طرفی جون تو..
_منظورت رو نمی‌فهمم!! یعنی چی جون بیست تا آدم بیگناه!!
_یعنیــ.......
@Roiayeman
...